.. هَمــ آغوشـــ🤍🪐🫀 .. ←پارت۶۵→
ودوباره صدای خنده فضارو پرکرد.آروین سری تکون دادوباشیطنت روبه آرتان گفت:آرتان جون من وشما یه موقع باهم تنهامیشیم دیگه!
آرتانم چیزی نگفت وفقط خندید.رضا کت وشلوار مشکی خوش دوخت وازروی میز برداشت وروبه مامان وباباگفت:زحمت کشیدین.دست گلتون دردنکنه.(وباخنده ادامه داد:)ولی به قول آروین معلومه که خیلی ازدستم خسته شدین که میخواین زودتر ردم کنین برما!
باباخندیدوگفت:من شک ندارم که تواگرم بری خونه خودت بازم هرروز اینجایی! دیگه ردکردن یاردنکردنت هیچ فرقی نداره.ماله بدبیخ ریش صاحابشه!
بااین حرفش هم خودش خندیدوهم بقیه.بعد آروین به سمت کادوی دیگه ای که کنار کادوی مامان اینابود رفت وروبه جمع گفت:این کادو خوشگله ماله کیه؟
پانیذ دستش و بلند کردوگفت:ماله منه آروین!
آروین باشیطنت گفت:اوه اوه اوه!پس کادوی عروس خانوم اینه!حالاچی هس؟
نیکا خیلی سریع روبه پانیذ گفت:نگی چیه ها!
ورروبه رضا ادامه داد:شمااگه عاشق باشی،می فهمی زنت برات چی خریده.زود،تند،سریع بگوببینم کادوی عروس خانوم ماچیه!؟!!
رضت خنده ای کردوگفت:چه ربطی داره؟!مگه هرکی بدونه زنش چی براش خریده،عاشقه؟
- بعله که عاشقه! تفره نرو.زود،تند،سریع بگو توش چیه!؟
رضا خندیدونگاهی به پانیذ انداخت وبعدبه کادوش نگاه کرد.دوباره به پانیذ نگاه کردونگاهش روی صورت پانیذ ثابت موند.چند لحظه ای توفکر بود.بعدروبه نیکا گفت:ساعته!
نیکا خندیدواشاره ای به کادوی پانیذ کردوگفت:آقای باهوش کادوی به این بزرگی ساعته؟
رضا خیلی مطمئن گفت:خودتون بازش کنین توش و ببینین.
آروین شروع کردبه باز کردن کادو.یه جعبه تقریبا بزرگ بود به شکل قلب.یه قلب صورتی خیلی نازوخوشگل!آروین اشاره ای به جعبه کردورو به اشکان گفت:آخه دیوونه جعبه به این گندگی ساعته؟!
رضا لبخندی زدومطمئن ترازقبل گفت:حرف اضافه نزن.بازش کن
.
آروین درجعبه روباز کردو همه ماباتعجب به ساعت اسپرت رولکس خیره شده بودیم!
رضا لبخندش و پررنگ ترکردوروبه نیکا وآروین گفت:دیدین گفتم ساعته!؟!
نیکا ازتعجب دهنش بازمونده بود.منم تعجب کرده بودم.آخه جعبه به اون بزرگی اصلا بهش نمی خورد که توش ساعت باشه!
آروین خیلی خونسردگفت:مارواسکل کردی؟!خب آخه مشنگ معلومه که زنت به تومیگه که میخواد چی بخره برات روزتولدت دیگه.
رضا خندیدوگفت:باورت میشه من حتی ازاین جشنیم که امشب گرفتین،بی خبربودم؟!چه برسه به کادویی که پانیذبرام خریده باشه!
- مگه میشه؟!خرخودتی پسرخاله.آخه توچجوری فهمیدی که تواین جعبه ساعته؟!؟
این دفعه پانیذم به کمک رضا اومدوگفت:من چیزی به رضا نگفتم...خودش فهمید.
آروین سری تکون دادوباخنده گفت:اگه اینجوریه که پس خوش به حالت پانی خانوم!یه شوهر عاشق و دلباخته نصیبت شده.
آرتانم چیزی نگفت وفقط خندید.رضا کت وشلوار مشکی خوش دوخت وازروی میز برداشت وروبه مامان وباباگفت:زحمت کشیدین.دست گلتون دردنکنه.(وباخنده ادامه داد:)ولی به قول آروین معلومه که خیلی ازدستم خسته شدین که میخواین زودتر ردم کنین برما!
باباخندیدوگفت:من شک ندارم که تواگرم بری خونه خودت بازم هرروز اینجایی! دیگه ردکردن یاردنکردنت هیچ فرقی نداره.ماله بدبیخ ریش صاحابشه!
بااین حرفش هم خودش خندیدوهم بقیه.بعد آروین به سمت کادوی دیگه ای که کنار کادوی مامان اینابود رفت وروبه جمع گفت:این کادو خوشگله ماله کیه؟
پانیذ دستش و بلند کردوگفت:ماله منه آروین!
آروین باشیطنت گفت:اوه اوه اوه!پس کادوی عروس خانوم اینه!حالاچی هس؟
نیکا خیلی سریع روبه پانیذ گفت:نگی چیه ها!
ورروبه رضا ادامه داد:شمااگه عاشق باشی،می فهمی زنت برات چی خریده.زود،تند،سریع بگوببینم کادوی عروس خانوم ماچیه!؟!!
رضت خنده ای کردوگفت:چه ربطی داره؟!مگه هرکی بدونه زنش چی براش خریده،عاشقه؟
- بعله که عاشقه! تفره نرو.زود،تند،سریع بگو توش چیه!؟
رضا خندیدونگاهی به پانیذ انداخت وبعدبه کادوش نگاه کرد.دوباره به پانیذ نگاه کردونگاهش روی صورت پانیذ ثابت موند.چند لحظه ای توفکر بود.بعدروبه نیکا گفت:ساعته!
نیکا خندیدواشاره ای به کادوی پانیذ کردوگفت:آقای باهوش کادوی به این بزرگی ساعته؟
رضا خیلی مطمئن گفت:خودتون بازش کنین توش و ببینین.
آروین شروع کردبه باز کردن کادو.یه جعبه تقریبا بزرگ بود به شکل قلب.یه قلب صورتی خیلی نازوخوشگل!آروین اشاره ای به جعبه کردورو به اشکان گفت:آخه دیوونه جعبه به این گندگی ساعته؟!
رضا لبخندی زدومطمئن ترازقبل گفت:حرف اضافه نزن.بازش کن
.
آروین درجعبه روباز کردو همه ماباتعجب به ساعت اسپرت رولکس خیره شده بودیم!
رضا لبخندش و پررنگ ترکردوروبه نیکا وآروین گفت:دیدین گفتم ساعته!؟!
نیکا ازتعجب دهنش بازمونده بود.منم تعجب کرده بودم.آخه جعبه به اون بزرگی اصلا بهش نمی خورد که توش ساعت باشه!
آروین خیلی خونسردگفت:مارواسکل کردی؟!خب آخه مشنگ معلومه که زنت به تومیگه که میخواد چی بخره برات روزتولدت دیگه.
رضا خندیدوگفت:باورت میشه من حتی ازاین جشنیم که امشب گرفتین،بی خبربودم؟!چه برسه به کادویی که پانیذبرام خریده باشه!
- مگه میشه؟!خرخودتی پسرخاله.آخه توچجوری فهمیدی که تواین جعبه ساعته؟!؟
این دفعه پانیذم به کمک رضا اومدوگفت:من چیزی به رضا نگفتم...خودش فهمید.
آروین سری تکون دادوباخنده گفت:اگه اینجوریه که پس خوش به حالت پانی خانوم!یه شوهر عاشق و دلباخته نصیبت شده.
۱۱.۶k
۱۷ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.